در آستانه ۳۰ سالگی



فکرها تا زمانی که تو پستوی ذهن ادمیزاد ازاین شاخه به اون شاخه می پرند اسمشون فکره! 

وقتی ثبت میشن انگار تازه اروم میگیرن. 

دیگه اسمشون فکر نیست. دیگه قراره بشن خاطره.

اینقدر ذهنم شلوغه که حس میکنم هیچی به اندازه این صفحه سفید اروش نمیکنه.

دوست ندارم فکر کنم تا از اون جمله های قشنگ ادبی بنویسم. دوست دارم فقط حرفای دلم رو اینجا بزنم . 

همین


دیشب تا نزدیکای ساعت ۲ خوابم نمیبرد. هرچند بی خوابی رو مینداختم گردن صدای ترقه بی موقعی که پشت خونه زدن یا چایی بی موقعی که سر شب خوردم یا عادت کردن به خوردن شربت خواب اور دیفن هیدرامین تو دوره سرماخوردگی و از اونجایی که میگن ترک عادت موجب مرض است (تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل) . اما دروغ چرا؟ اینقدر حالم بد بود که خوابم نمیبرد.

نمیدونم از این پی ام اس لعنتیه یا چی؟

چند روزیه که حس میکنم از خیلی ادما و از خیلی رویاهام عقب افتادم. 

به دختر بلاگر حسودی میکنم. 

حسودی میکنم که جای بهتری زندگی میکنه

که شغل بهتری داره 

که تحصیلات بهتری داره 

که درامد خیلی بالاتری داره 

که کسی کنارشه که خیلی دوسش داره. کسی که هم عقل قبولش میکنه هم دل.

به همه اینا حسودیم میشه.

یه جایی خوندم مزد ترسی است مرگی که زیست میکنیم دقیقا حکایت منه. 

نمیدونم 

نمیتونم ناامید باشم. بالاخره ادمیزاد با امید زنده اس. شاید تو تقدیر منم پول خوب خونه عالی کشور عالی پارتنر عالی و .نوشته شده باشه کسی چه میدونه. شاید باید تلاش کنم تا همه گذشته جبران بشه.

خدایا خودت میدون یچقدر دلم پر از غمهsad میدونم که دارم ناشکری میکنم و همین الانشم باید خیلی از وضعیتم راضی باشم اما خودت منو بلند پرواز افریدی. کمکم که زود به همه ارزوهام برسمheart

به قول مجناب مولوی:

ره عشق درونست

پر عشق را بجنبان

پر عشق چون قوی شد

غم نردبان نماند


امشب شب تولدم هست و تنهام. نمیدونم چرا اصلا حس تولد ندارم! بر خلاف سال های پیش که همیشه همچین شبی برام یه شب خاص و ویژه بود امسال اصلا همچین حسی ندارم. بیشتر نگران سلامتیم خودم و اطرافیانم هستم. 

همین الان لپ تاپ شرکت رو باز کردم ببینم جواب ازمایشم رو برام فرستادن یا نه! ظاهرا بیخیال تر از این حرفان.

توکل به خدا دیگه.

حس میکنم دچار وسواس سدم. این حجم از ناراحتی و ترس و فکرای بد برا من خیلی هم غریب نیس. یادمه از ۱۸ سالگی به یک باره شدم یه ادم استرسی که همیشه نگرلنه همیشه اضطراب داره همیشه باید یه چیزی تو زندگیش باشه که غصه اش رو بخوره. حتی تو بهترین لحظات زندگیم هم ترس این رو داشتم که این خوشی تموم بشه.

شایدم ایمانم قوی نیست و توکل به خدا ندارم. شایدم از ادم خوب بودن فقط اسمش رو یدک می کشم. حالا واقعا حتی اسمش رو یدک میکشم یا اینم نه؟!! نمیدونم 

درد گلوم امروز یه کم بهتر بود. نمیدونم اثر ۴ تا امپول دیروز بود یا استرس کمتر یا استراحت و خواب زیادی که دیشب داشتم یا کم شدن اثر مواد ضدعفونی کننده و الکل و قص علی هذا

خیلی دعا کردم دیشب توی خواب بیداری بودم که از حضرت زهرا (س) خواستم و قسمشون دادم به مادرشون و به بچه هاشون که وساطتی بکنن و حالم خوب بشه. امروز بهتر بودم. خدا کنه فردا از امروزم بهتر باشه. خدایا

خلاصه این که تولدم مبارک:) اولین کسی که تبریک گفت بانک بود دومیش مهربان و سمومیش هم دوست صمیمیم. 

ان شالله که سال خیلی خوبی برام باشه.

آرزو میکنم امسال سالی باشه که امام زمانمون ظهور کنن و این دنیا راحت بشه از شر این همه بدی.

سالی باشه که توش بالاخره چشمم یکی رو بگیره و چشم اونم منو بگیره و لی لی لی لی بشه heart عنوس بشم عنوس خوشگلblush

سالی باشه که یه استاد عالی پیدا کنم و قبولم کنه و پذیرشم قطعی بشه 

سالی باشه پر از سلامتی برای خودم و خانوادم و همه مردم

پر از دل خوش برای خودم و خانوادم و همه مردم

پر از موفقیت برای خودم و خانوادم و همه مردم

سالی باشه که تو شغلم به شدت موفق باشم 

از نظر مالی برام سال خیلی پر برکتی باشه پولم از پارو بره بالااااا بالااااcheeky

سال دومادی داداشی باشه 

خلاصه این که سال پر خیر و برکتی باشه برا هممون 

الهی امین

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها